جان من! جان من فدای تو باد هیچت از دوستان نیاید یاد می روی و التفات مینکنی سرو هرگز چنین نرفت آزاد آفرین خدای بر پدری که تو پرورد و مادری که تو زاد بخت نیکت به منتهای امید برساناد و چشم بد مرساد تا چه کرد آن که نقش روی تو بست که در فتنه بر جهان بگشاد من بگیرم عنان شه روزی گویم از دست خوبرویان داد تو بدین چشم مست و پیشانی دل ما بازپس نخواهی داد عقل با عشق بر نمیآید جور مزدور میبرد استاد آن که هرگز بر آستانه عشق پای ننهاده بود سر بنهاد روی در خاک رفت و سر
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت